شما این محصولات را انتخاب کرده اید

سبد خرید

شناسه پست: 5054
بازدید: 960

سلام، توی اولین قسمت از مجموعه تجربه و کارآموزی میریم به بخش روان و میخوایم با یه بیمار اسکیزوفرنی آشنا بشیم.

این پارت حاوی شرح حال بدو ورود بیمار هست که شامل سابقه بیماری و بستری هاش به همراه علت مراجعه مجدد است.

آقایی با سن شناسنامه ای 30 ساله ولی در ظاهر حدودا به 35 – 37 ساله میخوره

از سن 16-17 سالگی علائمش به صورت گوشه گیری و انزوا شروع شده بعد کمپلیانس دارویی داشته و خب بالتبع علائمش فروکش میکرده بعد از این در سال 91 با شکایت سردرد، سرگیجه، اضطراب، بی قراری، بی خوابی، بی حوصلگی، افسردگی، عدم تمرکز، اختلال اشتها، اقدام به خودکشی،MDE به معنی mood depressive episodes بوده و یسری داروها براش تجویز شده.

اوایل بیماریش 2-3 بار سابقه تشنج داشته ولی الان سالهاست که مشکلی نداره و دارویی هم مصرف نمیکنه، همچنین سابقه هایپرتیروئیدی هم داشته که تحت درمان قرار گرفته و الان مشکلی وجود نداره

در سال 92-93 سابقه ضربه به سر داشته که منچر به بیهوشی نشده

در سال 95 هذیان جسمی داشته که فکر میکرده دختره و باردار، توهم شنوایی، افکار خودکشی، هذیان گزند و آسیب داشته و در کل براش تشخیص اسکیزوافکتیو دادن و داروهای لیتیم، رسپیریدون، پروپرانولول و لورازپام تجویز شده

در سال 96 باز دوباره بستری شده به خاطر بدبینی، هذیان گزند و آسیب، پرخاشگری و با دستور دارویی کلوزاپین، متفورمین، کلونیدین، لووتریکسین مرخص شده؛ با کلوزاپین بهبودی قابل توجهی داشته و افزایش آنزیم های کبدی، هایپوتیروئیدی ساب کلینیکال هم داشته و 6 جلسه هم ECT دریافت کرده.

در سال 99 به علت پرخاشگری، خشونت و بدبینی بستری شده که با دستور دارویی ریسپریدون، لورازپام، VPS(والپروات سدیم) و کلوزاپین

در سال 1400 که همین دفعه بستریش بوده،طبق گفته های خودش و مادرش از 4 روز قبل حالش بد بوده، آب و غذا و داروهاش رو مصرف نکرده و مادرش را نمیشناسد. در جواب سوالات اکثرا میگوید نمیدانم. میگوید یکبار احساس کرده که غذا گوشت انسان است و یکبار های غذا بوی بدی میداده است. توهمات شنوایی دارد(از حدود 10 سال قبل) که میگوید صدا به من میگوید زنم شو و من در جواب میگویم من زن نیستم. میگوید یکبار احساس کردم بی سر شدم. به گفته مادرش بعد از یک نزاع با فامیل عملکردش شروع به کاهش کرده است که این نزاع به سال 92 برمیگردد.

دانشجو سال آخر حقوق بوده است. میگوید ذهنم شلوغ بود و آن موقع بستری شدم. میگوید همه دشمن من هستند. از 17 سالگی بدبینی نسبت به همه پیدا کردم، کاهش خلق، کاهش خواب، اشتغالات ذهنی مداوم، خودکشی، افت عملکرد، Isolation، مادرش میگوید فکر میکنه میخواهند او را از خانه بیرون کنند.

توی پارت بعدی قراره درباره مصاحبه ای که بعد از یک ماه و نیم بستری با بیمار کردیم صحبت کنیم، همراه ما باشید 🙂

 

 

 

 

 

نویسنده

اسماء کارگر
دانشجو رشته پرستاری | کارشناس زخم | مدیر پیج ردمدپلاس | فعال در حوزه آموزش مجازی